هر کجا که او بود بهشت عدن بود
#سهم_من_از_تو
پارت ۳
دختر همراه برادرش چانیول راهی تیمارستان شد تو راه داخل ماشین چانیول درمورد بعضی چیزا به ا.ت تذکر داده بود هر چند هنوز هم نگرانی در وجودش خونه کرده بود
چانیول : ا.ت حالا چی میشد موضوع تحقیقتو عوض میکردی ؟ اخه تحقیق از یه تیمارستان روانی ؟ میدونی اونجا چقدر خطرناکه؟
ا.ت : چانیول لطفا اصرار الکی نکن خودتم میدونی چقدر این تحقیق برام مهمه میدونم قراره جایی بریم که ادمای غیر عادی داخلش زندگی میکنن اما این تحقیق میتونه زندگیمو عوض کنه
دختر به خواسته ی خودش پا فشاری میکرد و برادر بزرگتر احساس خوبی نداشت اما مگه مهار کردن اون دختر ممکن بود ؟
...................................................
حالا اثرات دارو های ارامبخش کمتر شده بود کش و قوصی به کمرش داد از تخت بلند شد درسته اون پسر شیش سال تمام داخل تیمارستان بود اما هنوزم اون اندام و هیکل ورزیده اش رو حفظ کرده بود هنوزم جذاب و خوشتیپ به نظر میرسید بعد بلند شدن از تخت یه راست به سمت در اتاق رفت مثل اینکه در اتاقو قفل نکرده بودن و این نشونه ی خوبی به نظر میرسید پوزخندی به حال خودش زد و اون اتاق ساکت و سیاه و رو ترک کرد
........................................
وقتی به در ورودی تیمارستان که رسیدند دختر عجیب استرس مانند یه برق بهش سرایت کرد
برادرش تو جای مخصوص به ماشین ها ماشینشو پارک کرد دختر اروم در و باز کرد همین که پیاده شد باد خنک پاییزی موهاشو نوازش کرد لبخند بی اختیاری زد و همراه برادرش به سمت ساختمان حرک کردند ......
پارت ۳
دختر همراه برادرش چانیول راهی تیمارستان شد تو راه داخل ماشین چانیول درمورد بعضی چیزا به ا.ت تذکر داده بود هر چند هنوز هم نگرانی در وجودش خونه کرده بود
چانیول : ا.ت حالا چی میشد موضوع تحقیقتو عوض میکردی ؟ اخه تحقیق از یه تیمارستان روانی ؟ میدونی اونجا چقدر خطرناکه؟
ا.ت : چانیول لطفا اصرار الکی نکن خودتم میدونی چقدر این تحقیق برام مهمه میدونم قراره جایی بریم که ادمای غیر عادی داخلش زندگی میکنن اما این تحقیق میتونه زندگیمو عوض کنه
دختر به خواسته ی خودش پا فشاری میکرد و برادر بزرگتر احساس خوبی نداشت اما مگه مهار کردن اون دختر ممکن بود ؟
...................................................
حالا اثرات دارو های ارامبخش کمتر شده بود کش و قوصی به کمرش داد از تخت بلند شد درسته اون پسر شیش سال تمام داخل تیمارستان بود اما هنوزم اون اندام و هیکل ورزیده اش رو حفظ کرده بود هنوزم جذاب و خوشتیپ به نظر میرسید بعد بلند شدن از تخت یه راست به سمت در اتاق رفت مثل اینکه در اتاقو قفل نکرده بودن و این نشونه ی خوبی به نظر میرسید پوزخندی به حال خودش زد و اون اتاق ساکت و سیاه و رو ترک کرد
........................................
وقتی به در ورودی تیمارستان که رسیدند دختر عجیب استرس مانند یه برق بهش سرایت کرد
برادرش تو جای مخصوص به ماشین ها ماشینشو پارک کرد دختر اروم در و باز کرد همین که پیاده شد باد خنک پاییزی موهاشو نوازش کرد لبخند بی اختیاری زد و همراه برادرش به سمت ساختمان حرک کردند ......
- ۳.۹k
- ۰۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط